هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

هیوای آسمانی من

هیوا و پدر....

خب...در مورد پدر بهتر میدونم نظری ندم...میخوام هیوا خودش در این مورد بگه و بدونه و بفهمه....این روزها زیادتر و زیادتر به هیوا آزادی عمل میدم..میذارم حسابی کثیف کاری کنه...بدوه و بهم بریزه...دیروز فکر میکردم...این مادر...یعنی چی؟ چه شد که من شدم مادر....چه شد که عشق در بند بند وجودم جریان یافت. این چگونه است که در اوج خستگی بدن را میشود کشید و از این سو به آن سو رفت. چه شد که من میتوانم ساعتها بی حرکت بنشینم و فقط به تو بنگرم. چه شد که زمان برایم اینقدر پر معنا و کوتاه شد....تکراری ترین کلمات از زبان تو بی پرواترین و بزرگترین شد. کوتاه ترین زمان روزهای بزرگ شدن توست. دستهایت مثل نهالی رشد میکن و من در برکه بند بند انگشتان کوچکت غرق در معنا و ...
30 فروردين 1391

کتابهای جدید

این هم لیست کتابهایی که گفته بودم...براتون میذارم و توضیح میدم....این کتابهای عیدی هیواست. بعضی رو خودش انتخاب کرده بعضی رو  من بعنوان هدیه هفتگی براش میخرم... کتاب احساسهای تو برای گروه سنی 6 تا 10 سال هست. اام من همرو برای هیوا خوندم. با احساساهاشون آشنا میشن و البته بستگی به رویحه بچه و شناختی که ازش داریم میشه. کتاب " کلیله و دمنه " قصهه ای قدیمی کلیله و دمنه رو ساده کرده و خیلی ساده و شیوا برای بچه ها بازگویی کرده. این کتاب هم خیلی خوب بود....بخصوص که بچه هارو با تاریخ و ادبیات قدیم فرهنگ مون آشنا میکنه. قصه هاش کوتاه و خوب هست. این مجموعه قصه هایی هست که قدیمها من همه رو داشتم. الان همه اومده با یک چاپ تر و تمیز و تص...
27 فروردين 1391

دفتر خاطرات

درباره دفتر خاطرات قبلا حرف زده بودم..هیوا یک دفتر داره...خاطرات روزهاشو اون تو میکشه من براش از زبون خودش مینویسم تا روز یکه خودش بتونه بنیسه...البته میتونه به انگلیسی بنویسه اما ترجیح میدم به فارسی باشه. دیشب با وجود اینکه تب داشت ازم خواست بیام و بشینم تا نقاشی کنه..کلا نقاشیهای هیوا خیلی زیاد زیباست...بزرگتر از سن خودش نقاشی میکنه..روزی 2 ساعت نقاشی میکنه....بخصوص پیش از خواب. هفته اینده تکنینک چاپ ترافارد رو کار میکنیم و براتون تصاویر و توضیحات رو میذارم. بخاطر حرفه و شغل پدرش هیوا حسابی در هنر غرقه و چه از این بهتر....این دفتر هست و من فقط یکی دو صفحه رو برای نمونه میذارم..میخاوم خصوصی باشه برای خودش. اما کار بسیار خوب و جالب و بکری هس...
27 فروردين 1391

انواع بازیهای 4 سالگی به تجربه مادرانه .

سلام به همه. این هفته نمیدونم چرا برای اکثر دوستانم هفته ای پر مشغله بوده...من که حسابی گرفتار بیماری بودم..تا دیروز که سریال دکتر رفتنهام به تمام رسید و یک نتیجه ای گرفتم. سردردم بهتر شده ودندونم هم درست شد و میتونم یکم بهتر بنویسم و بشینم. نمیدونم در این سن با اینهمه مریضی چی قراره بشه. خدا بخیر کنه. هیوای عزیزم...دخترم این هفته بسیار هفته سختی برات بود و میدونم خیلی نگران من بودی...اما این هفته من به خیلی چیزها رسیدم. شاید باروت نشه اما به تجربه بهم ثابت شد..چقدر آزاد گذاشتن تو و بکن نکن گفتنها باعث درگیری بچه میهش و آزادیشو میگیره. چقدر کلاسهای زیاد و بیرون رفتنهای بی دلیل برای رسیدن به این کلاسها به ضرر بچه هست. چقدر خوبه گاهی هیچ کاری ...
27 فروردين 1391

خوابهای کودکان

 خوابهاي وحشتناك در كودكان       در اين حالت كودك به علت ديدن خوابهاي ترسناك از خواب بيدار مي شود و اغلب بخشي از خوابي كه موجب ترس وي شده و يا تمامي آن را به ياد مي آورد.                                   در اين زمان كودك اكثرا در رختخواب خود مي نشيند و فرياد مي كشد و يا گريه مي كند  و يا به طرف اتاق خواب و تخت والدين مي آيد و از آنها تقاضاي كمك مي كند.           &n...
24 فروردين 1391

نازلی برای تو.....

امروز با تو آشنا شدم...شاید کمی دیر...شاید کمی دور اما احساست را به خود آنچنان نزدیک یافتم که از دور بودنم خجل شدم. میدانم که هرگز نخواهم توانست دوری عزیزت جگر گوشه ات را احساس کنم....فقط میخواهم بدانی در درهایت اشکهایت....خاطره هایت مرا شریک بدان. شاید بتوانم با نوشته هایم کمی از بار دردت بکاهم..که اگر این باشد بسیار خشنود خواهم شد. میدانم در خانه ات صدای پای انارکت میپیچد و در گوشهایت مدام صدای چهچهش نوا می افکند میدانم گرمای آغوشت همواره او را کم دارد.....خداوندگارا به این مادر نمونه و صبور صبر عطا کن...و برایش زندگی و روزهایی بهتر بیافرین. برای خوابهایش امید و برای بیداریش زیبایی عطا کن. نازلی به احترام نبودن انارت..عزیرت...فرزندت...که ا...
19 فروردين 1391

هیوای خوب من......

عزیزززززززززززززززم......عاشقتم........عروسکم....با خاله ها رفاید در حیاط و این عکسو خاله نگین ازت گرفته...دخترم....امیدوارم سالی خوب و زیبا  داشته باشی. از فردا مهد کودک شروع میشه و همیتجا دوباره از مسیحای خوبم برای همه حرقهای خوبش ممنونم که من رو از شر وسوسه بی پایان کلاسهای زیاد و خسته کنندت نجات داد. امیدم امیدوارم هر چه زودتر بیماری یر دردم خوب بشه و بتونیم با هم کلی بازی کنیم. من را تنها تو امیدی با تجابت پاک طلایی گیسوانت و حضور گرم انگشتان پاکت و تمام انچه در مهر نگاهت داری.من دریایی از سکوت اواز جیر جیرکها و لطافت مخمل نرم شب را در پوست زیبای صورتت میبینم و تنها و تنها برای دیدن این همه زیبایی از خواب برمیخیزم که جز تو مرا ...
13 فروردين 1391

برنامه عید 1391

دخترکم....این چند روز غیر از سر زدن به دو سه نفر و شناختن نمادها و جشن نوروز چندین جا رو باهم دیدیم. یکی خانه مجسمه های مومی که در زیر بتمام عکسهاشو میذارم. و در بارش توضیح خواهم داد. یکی نارنجستان قوام و باع ارم و باغ عفیف آباد که تو خیلی اونجارو از بچگی دوست داشتی و من دو سه بار پیش از این هم برده بودمت اونجا. چند بار پارک رفتیم و در حد توانم اجازه دادم بدوی و بازی کنی و توپ باز یهم کردیم که عکس اون رو روز رو هم میذارم. دو روز برنامه نقاشی و نوشتن خاطراتت رو داشتیم بدین صورت که من تصمیم گرفتم از مدتها پیش از الان خاطرتت رو بنویسیم. خب اینجا و در دفترهای خصوصی من همه خاطرات من با تو از باردریم تا به امروز هست اما نقاشی اونچه خود تو از ...
10 فروردين 1391

تموم نمیشه این تعطیلات.

دیروز بابا برات یکصفحه در فیس بوک ساخت. تا نقاشیهات رو بذاره اونجا. البته من زیاد موافق این کار نبودم و نیستم چون اونجا فقط دوستای من و بابا و تعدادی از دوستان خوبم که نی نی دارن و اوجا همهستن میتونن بیان و کارهای تو رو ببینن. اما اینجا صفحه تو هست با تمام دوستانی که مثل من مادرن و فرزندی مثل تو دارن و تو میتونی بزودی بیای و خودت اینجارو اداره کنی. امروز نشستی و نقاشیهاتو بارم تعریف کردی و من زیر همه اونها داستانشو نوشتم. این تعطیلات واقعا زیاد و خسته کننده هست. دو روزه اینجا حسابی بارون میاد و پارک هم نتونستیم بریم. من هم که همچنان درگیر این درد مرموز هستم..صبح ها نمیتونم سرمو بچرخونم و یا حتی درست ببینم و مدام باید مسکن بخورم و زیاد سرحال ...
10 فروردين 1391

عکسهایی از هفت سین هیوا

دختر خوبم....نوروز با نام تو شروع شد...البته ما همه خواب بودیم :) اما اومدیم بالای سرت و با خنده زبای تو وآغوش گرمت سال نو شد. بعد لباس پوشیدی و کنار هفت سینی که با مامان درست کرده بودی نشستی. این هفت سین تخم مرغهاش گل بنفشه ای که تو گلدون هست و ریختن مواد هفت سینش در ظروف همه کار هیواست. با هم عکسهارو میبینیم. من قبل زا اینکه مارد بشم..هیچ وقت هفت سین نداشتم....اعتقادی به این رسم نداشتم اما بخاطر هیوا از وقتی اومده هر سال براش میندازم و امسال خودش تمام سمبلهای نوروزی رو میشناخت و بهم زیاد کمک کرد. اون جعبه ای که روی کاناپه مشاهده میکنید عیدی هیواست که عمو نوروز براش آورده بود...کیفی بود که خودش باید درست میکرد..دست س...
6 فروردين 1391